دیـــوانــــه وار عاشقتـــــ شـــدم...
چـــرا کــه مــهـــربـــانــــی را در وجــــودتـــــ دیــــدم....
بــا چـــشـــمـــانــــتـــــ وجـــــودم را دگـــرگــــونــــ ســاخــتـــی....
و اگـــر تـــو نـــبـــودی هـــرگـــز عـــاشـــقــتـــ نــمــی شـــدم...
برای پی بردن به این موضوع نه احتیاجی به ایستادن جلوی آینه است،
نه لزومی دارد از کسی بپرسم،
یا در نظر سنجی شرکت کنم و نه از موسسه ی آمار سوال بپرسم..
چون بی شک من ثروتمندترین مرد دنیا هستم!
اما نه.. پراید ندارم!!
خدایی دارم که با هر سرعتی که دور می شوم با په پای من دنبالم می دود..
من خوشحال ترینم..
نه.. نه.. پراید ندارم!!
پدری دارم که کافی ست اشتباه کنم با تلنگری آگاهم می کند
من بی نیاز ترینم..
اما.. بدون پراید
مادری دارم دریا.. نه پر می شود نه لبریز.. مملو از صبر و احساس
پس می شود خوش بخت بود بدون پراید!
و من خوش بخت ترینم
نفس کشیدن که آغاز کردیم ، شمارش معکوس مان نیز آغاز شد ... شمارش معکوس برای زبان باز کردن ، شمارش معکوس برای راه رفتن ، شمارش معکوس برای دندان در آوردن ! شمارش معکوس برای مدرسه رفتن ، شمارش معکوس برای دیپلم گرفتن ! شمارش معکوس برای دانشگاه رفتن ، شمارش معکوس برای فارغ التحصیلی ، شمارش معکوس برای یافتن شغل ! شمارش معکوس برای نخستین حقوق ، شمارش معکوس برای ازدواج ، شمارش معکوس برای بچه دار شدن ، شمارش معکوس برای ... و همینطور شمارش هایِ معکوس مان از اینجا تا بی نهایت ادامه پیدا کردند ... اگر خوب دقت کنیم متوجه می شویم این تسلسل ِ شمارش های معکوس ، چرخه ی توقف ناپذیری ست که حتی پس از مرگ نیز از حرکت باز نمی ایستد ... ولی ... ولی تنها اتفاقی که در بندِ هیچ شمارش معکوسی نیست "عشق" است ... عشق بی هیچ شمارش معکوسی ناگهان اتفاق می افتد ... درست زمانی که انتظارش را نمی کشیم می بینیم از یک تا صَدِمان همه در "او" خلاصه می شود و بس ...