سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدایا ! از تو دانش سودمند و روزی فراخ می خواهم . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ـ در دعایش ـ]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :11
کل بازدید :169405
تعداد کل یاداشته ها : 336
103/2/17
1:30 ص

 

"دلـــــــــــــم"تنگ شده....
واسه روزایی که "دلــــــــــــم"برای چیزی تنگ نمی شد...


  
  

گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...

 

اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!

اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی


  
  

رفــتــہ ای ؟

بـــہ درک !

هنــوز هم بهـــتریــن هـا وجـــود دارنـــد

دنــبال ?سی خواهــــم رفــت ?ــــہ مــرا

بـــہ خاطـــر خــودم بــخواهـد

نـه زاپــاسی برای بازیـچـه بودن


  
  

بچه ها ایده میخوام واسه پوستررررررررررررررر


91/10/28::: 1:38 ص
نظر()
  
  

دلــتــنــگــی . . . ؟ حــاضــر √

غــــم . . . ؟ حــاضــر √

درد . . . ؟ حــاضــر √

تنهایی . . . ؟ حــاضــر √

عــشــق . . . ؟غایب

بلنـــــــــدتر میخوانـــــــــم ، عشــــــــــق . . . ؟ غایب

باز هـــــــم نیامــــــــده ؟ ؟ ؟ ! ! !

غیبـــــــــت هایــــــش از حـــــــــد مجاز چنـــــــــدیست کــه گذشتـــــــــه ،

اخــــــــــراجش میــــــــــــــکنم.هم خودش وهم خاطراتش را ...


91/10/26::: 5:35 ع
نظر()
  
  
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ... دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه... می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم! دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت: خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن... اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ... معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ... و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد

 


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ آنقدر رشیدی که تنت افتاده اطراف تنت پیرهنت افتاده یک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم با سنگ زبس که زدنت افتاده از بس به سر و صورت تو سنگ زدند خدشه به عقیق یمنت افتاده سر در بدنت بود که پامال شدی پس دست تو نیست گردنت افتاده برگرد حسین زود حسین برگردانش در خیمه عروس حسنت افتاده