سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به پسرش حسن فرمود : ] پسرکم چیزى از دنیا بجا منه چه آن را براى یکى از دو کس خواهى نهاد : یا مردى که آن را در طاعت خدا به کار برد پس به چیزى که تو بدان بدبخت شده‏اى نیکبخت شود ، و یا مردى که به نافرمانى خدا در آن کار کند و بدانچه تو براى او فراهم کرده‏اى بدبخت شود پس در آن نافرمانى او را یار باشى و هیچ یک از این دو در خور آن نبود که بر خود مقدمش دارى . [ و این گفتار به گونه‏اى دیگر روایت شده است که : ] اما بعد ، آنچه از دنیا در دست توست پیش از تو خداوندانى داشت و پس از تو به دیگرى رسد و تو فراهم آورنده‏اى که براى یکى از دو تن خواهى گذاشت : آن که گرد آورده تو را در طاعت خدا به کار برد پس او بدانچه تو بدبخت شده‏اى خوشبخت شود ، یا آن که آن را در نافرمانى خدا صرف کند پس تو بدانچه براى وى فراهم آورده‏اى بدبخت شوى و هیچ یک از این دو سزاوار نبود که بر خود مقدمش دارى و بر پشت خویش براى او بارى بردارى ، پس براى آن که رفته است آمرزش خدا را امید دار و براى آن که مانده روزى پروردگار . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :29
بازدید دیروز :11
کل بازدید :169426
تعداد کل یاداشته ها : 336
103/2/17
7:7 ص

دانشجوی تازه وارد : هالوی خوش شانس

 

دانشجویان ساکن خوابگاه : جنگجویان کوهستان

 

دانشجویان پرسر و صدا : گروه لیانشانپو

 

دانشجوی پزشکی : به خاطر یک مشت دلار

 

خانواده دانشجویان : بینوایان

 

دانشجوی مدل رپی : الو، الو، من جوجوام

 

انتخاب درس افتاده : زخم کهنه

 

مراقبین امتحان : سایه عقاب

 

تقلب : عملیات سری

 

روز دریافت کارنامه : روز واقعه

 

اعتراض دانشجو : بایکوت

 

اعتراض برای کیفیت غذا : می خواهم زنده بمانم

 

دانشجوی اخراجی : مردی که به زانو در آمد

 

آینده تحصیل کرده : دست فروش

 

رئیس دانشگاه : مرد نامرئی

 

استاد راهنما : گمشده

 

دانشجویی که تغییر رشته داده : بازنده

 

سرویس دانشگاه : اتوبوسی بسوی مرگ

 

کتابخانه دانشگاه : خانه عنکبوتان

 

ژتون فروشی : آژانس شیشه ای

 

علت نیافتن بعضی از دانشجویان : رابطه پنهان

 

التماس برای نمره : اشک کوسه

 

سوار شدن به اتوبوس : یورش

 

ترم آخر : بوی خوش زندگی

 

تصویه حساب : خط پایان

 

عمر دانشجو : بر باد رفته

 

مسئول خوابگاه : کاراگاه گجت

 

ادامه تحصیل تا دکترا : دیدار در استانبول


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ آنقدر رشیدی که تنت افتاده اطراف تنت پیرهنت افتاده یک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم با سنگ زبس که زدنت افتاده از بس به سر و صورت تو سنگ زدند خدشه به عقیق یمنت افتاده سر در بدنت بود که پامال شدی پس دست تو نیست گردنت افتاده برگرد حسین زود حسین برگردانش در خیمه عروس حسنت افتاده