[ و فرمود : ] دوستان خدا آنانند که به درون دنیا نگریستند ، هنگامى که مردم برون آن را دیدند ، و به فرداى آن پرداختند آنگاه که مردم خود را سرگرم امروز آن ساختند ، پس آنچه را از دنیا ترسیدند آنان را بمیراند ، میراندند ، و آن را که دانستند به زودى رهاشان خواهد کرد راندند و بهره‏گیرى فراوان دیگران را از جهان خوار شمردند ، و دست یافتنشان را بر نعمت دنیا ، از دست دادن آن خواندند . دشمن آنند که مردم با آن آشتى کرده‏اند . و با آنچه مردم با آن دشمنند در آشتى به سر برده‏اند . کتاب خدا به آنان دانسته شد و آنان به کتاب خدا دانایند . کتاب به آنان برپاست و آنان به کتاب برپایند . بیش از آنچه بدان امید بسته‏اند ، در دیده نمى‏آرند . و جز از آنچه از آن مى‏ترسند از چیزى بیم ندارند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :78
بازدید دیروز :105
کل بازدید :176658
تعداد کل یاداشته ها : 336
04/4/14
8:5 ع

سوتی

همسر: چکار میکنی بعد اینکه من بمیرم؟ میری زن دیگه میگیری؟

شوهر: قطعا نه!

همسر: چرا که نه؟ دوست نداری دوباره متاهل بشی؟

شوهر: خوب معلومه که میخوام

همسر: خوب چرا پس نمیخوای دوباره ازدواج کنی؟

شوهر: باشه باشه دوباره ازدواج میکنم

همسر: ازدواج میکنی واقعا؟

شوهر: ......!؟

همسر: یعنی تو همین خونمون باهاش زندگی میکنی؟

شوهر: البته خوب اینجا خونه خوب و بزرگیه

همسر: باهاش روی تختمون هم میخوابی؟

شوهر: مگه جای دیگه هم میتونیم بخوابیم؟

همسر: بهش اجازه هم میدی ماشینم رو برونه؟

شوهر: احتمال زیاد، خوب ماشین نو هست دیگه

همسر: عکسهای من رو هم با عکسهاش عوض میکنی؟

شوهر: اگر جای مناسبی باشه چرا که نه؟

همسر: جواهراتم رو هم بهش میدی؟

شوهر: مطمئنم که اون جواهرات مخصوص خودش رو طلب میکنه

همسر: یعنی کفشم رو هم میپوشه؟

شوهر: نه سایزش 38 هست

همسر: [سکوت]

شوهر: [گند زدم!]


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ آنقدر رشیدی که تنت افتاده اطراف تنت پیرهنت افتاده یک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم با سنگ زبس که زدنت افتاده از بس به سر و صورت تو سنگ زدند خدشه به عقیق یمنت افتاده سر در بدنت بود که پامال شدی پس دست تو نیست گردنت افتاده برگرد حسین زود حسین برگردانش در خیمه عروس حسنت افتاده