سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشها چهار گونه اند : دانش فقه برای دین، دانش پزشکی برای تن، دانشنحو برای زبان و ستاره شناسی برای شناخت زمان . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :97
بازدید دیروز :10
کل بازدید :172605
تعداد کل یاداشته ها : 336
103/9/5
10:55 ص

 

*من به مدرسه می‌رفتم تا درس بخوانم*

*تو به مدرسه می‌رفتی چون به تو گفته بودند باید دکتر شوی*

*او هم به مدرسه می‌رفت اما نمی‌دانست چرا*


*من پول توجیبی‌ام را هفتگی از پدرم می‌گرفتم*

*تو پول توجیبی نمی‌گرفتی، همیشه پول در خانه‌ی شما دم دست بود*

*او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس می‌فروخت*


*معلم گفته بود انشا بنویسید*

*موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت*


*من نوشته بودم علم بهتر است*

*مادرم می‌گفت با علم می‌توان به ثروت رسید*

*تو نوشته بودی علم بهتر است*

*شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی‌نیازی*

*او اما انشا ننوشته بود برگه‌ی او سفید بود*

*خودکارش روز قبل تمام شده بود*


*معلم آن روز او را تنبیه کرد*

*بقیه بچه‌ها به او خندیدند*

*آن روز او برای تمام نداشته‌هایش گریه کرد*

*هیچ‌کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد*

*خوب معلم نمی‌دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته*

*شاید معلم هم نمی‌دانست ثروت وعلم گاهی به هم گره می‌خورند*

*گاهی نمی‌شود بی ثروت از علم چیزی نوشت*


*من در خانه‌ای بزرگ می‌شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین‌الدوله می‌آمد*

*تو در خانه‌ای بزرگ می‌شدی که شب‌ها در آن بوی دسته گل‌هایی می‌پیچید که پدرت برای مادرت می‌خرید*

*او اما در خانه‌ای بزرگ می‌شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می‌داد

که پدرش می‌کشید*


*سال‌های آخر دبیرستان بود*

*باید آماده می‌شدیم برای ساختن آینده*


*من باید بیشتر درس می‌خواندم دنبال کلاس‌های تقویتی بودم*

*تو تحصیل در دانشگاه‌های خارج از کشور برایت آینده‌ی بهتری را رقم می‌زد*

*او اما نه انگیزه داشت نه پول، درس را رها کرد و دنبال کار می‌گشت*


*روزنا مه چاپ شده بود*

*هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت*


*من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی‌های کنکور جستجو کنم*

*تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی*

*او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود*


*من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته

است*

*تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس‌های روزنامه آن را به کناری

انداختی*

*او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه*

*برای اولین بار بود در زندگی‌اش که این همه به او توجه شده بود** !!!!*


*چند سال گذشت*

*وقت گرفتن نتایج بود*


*من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی‌ام بودم*

*تو می‌خواستی با مدرک پزشکی‌ات برگردی همان آرزوی دیرینه‌ی پدرت*

*او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود*


*وقت قضاوت بود*

*جامعه‌ی ما همیشه قضاوت می کند*


*من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند*

*تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند*

*او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند*


*زندگی ادامه دارد*

*هیچ وقت پایان نمی گیرد*


*من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است**!!!*

*تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است**!!!*

*او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است** !!!!*


*من , تو , او*

*هیچگاه در کنار هم نبودیم*

*هیچگاه یکدیگر را نشناختیم*


*اما من و تو اگر به جای او بودیم*

*آخر داستان چگونه بود ؟؟؟*


*هر روز از کنار مردمانی می گذریم که یا من اند یا تو و یا او*

*و به‌راستی نه موفقیت‌های من به‌تمامی از آن من است و نه تقصیرهای او* *همگی از آن او*

 


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ آنقدر رشیدی که تنت افتاده اطراف تنت پیرهنت افتاده یک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم با سنگ زبس که زدنت افتاده از بس به سر و صورت تو سنگ زدند خدشه به عقیق یمنت افتاده سر در بدنت بود که پامال شدی پس دست تو نیست گردنت افتاده برگرد حسین زود حسین برگردانش در خیمه عروس حسنت افتاده