سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نیکوترین خوى زنان زشت‏ترین خوى مردان است : به خود نازیدن و ترس ، و بخل ورزیدن . پس چون زن به خویش نازد ، رخصت ندهد که کسى بدو دست یازد ، و چون بخل آرد ، مال خود و مال شویش را نگاه دارد ، و چون ترسان بود ، از هر چه بدو روى آرد هراسان بود . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :72
بازدید دیروز :96
کل بازدید :172473
تعداد کل یاداشته ها : 336
103/9/3
8:11 ص

دورغی بزرگتر و زشت‌ترازچشمات نشنیدم،خیانتی سنگین تر از قلبت ندیدم،من شکستم،محو شدم ولی دوباره بلند شدم.من توی چند ماه زندگی درون بهت و سردرگمی گم شدم.گم شدنم رو کسی نفهمید جزدلم.من ترک خوردم تو خاطرات و زندگی،من ذوب شدم توی ناباوری.شبانه روز هم سخن و هم اتاقم گریه‌هام بود، جز با افکارم باکسی بازی نکردم.نگاه کردم،آه کشیدم،مرورکردم فریاد کشیدم؛فریاد کشیدم با صدای بلند و خدایی که دروغی بزرگتراز تو نشنیدم.اعتراف کردم،گریه ‌ها کردم پیش همونی که من و تو رو سر راه هم قرار داد که این همه سال اشتباه کردم و فریب خوردم،فریب تو رو نه؛فریب دل پاک و ساده خودم رو.زجه ‌ها زدم که چرا باورت کردم.من پرپر شدم ریختم رو زمین،من قطره قطره چکیدم روی زمین کسی نبود دستم را بگیره...

عجب ای دل عاشق تو ام حوصله داری

تو این سینه نشستی هزارتا گله داری

یه روز عاشق نوری یه روزی سوتو کوری

یه روز مثل حبابی یه روز سنگ صبوری

پر از شک و هراسی همیشه بی حواسی

پر از حرفیو خاموش یه قصه و فراموش

پر از راز نگفته یه کوله بار بر دوش

یه بی طاقت خسته به انتظار نشسته

یه روز رفیق راهی سفر پای پیاده

به اندازه ی عشقی پر از حرفای ساده

واسه روزای رفته سفر قصه ی خوبه

چراغ روشن راه قشنگی غروبه

من وتو،من و تو،من وتو هم صدای بی صداییم با هم و از هم جداییم خسته ازاین قصه هاییم هم صدای بی صداییم.شاید ببینه و بدونه که دارم چی میکشم.رنجی که الان من دارم می کشم .


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ آنقدر رشیدی که تنت افتاده اطراف تنت پیرهنت افتاده یک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم با سنگ زبس که زدنت افتاده از بس به سر و صورت تو سنگ زدند خدشه به عقیق یمنت افتاده سر در بدنت بود که پامال شدی پس دست تو نیست گردنت افتاده برگرد حسین زود حسین برگردانش در خیمه عروس حسنت افتاده