سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که آرزو را دراز کرد ، کردار را نابساز کرد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :341
بازدید دیروز :10
کل بازدید :172849
تعداد کل یاداشته ها : 336
103/9/5
6:9 ع

خرید شوهر

 


 

یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد.

 

این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد.

 

اما اگر در طبقه ای دری را باز می کردند باید حتما آن مرد را انتخاب می کردند و اگر به طبقه ی بالاتر

 

می رفتند دیگر اجازه ی برگشت نداشتند و هرکس فقط یک بار می توانست از این مرکز استفاده کند.

 

روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند تا شوهر مورد نظر خود را پیدا کنند.

 


 

 

 

در اولین طبقه، بر روی دری نوشته بود:" این مردان، شغل و بچه های دوست داشتنی دارند.”

 

دختری که تابلو را خوانده بود گفت: “خوب، بهتر از کار داشتن یا بچه نداشتن است ولی دوست دارم ببینیم بالاتری ها چگونه اند؟ ”

 

پس به طبقه ی بالایی رفتند…

 

در طبقه ی دوم نوشته بود: “ این مردان، شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند.”

 

دختر گفت: “هوووومممم… طبقه بالاتر چه جوریه…؟ ”

 

طبقه ی سوم: “ این مردان شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند و در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند.”

 

دختر: “وای…. چقدر وسوسه انگیر… ولی بریم بالاتر.” و دوباره رفتند…

 

طبقه ی چهارم: “ این مردان شغلی با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی دارند.

 

دارای چهره ای زیبا هستند. همچنین در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند و اهداف عالی در زندگی دارند”

 

آن دو واقعا به وجد آمده بودند…

 

دختر: “وای چقدر خوب. پس چه چیزی ممکنه در طبقه ی آخر باشه؟”

 

پس به طبقه ی پنجم رفتند…

 

آنجا نوشته بود:

 

“ این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند!

 

از این که به مرکز ما آمدید متشکریم و روز خوبی را برای شما آرزومندیم! ”


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ آنقدر رشیدی که تنت افتاده اطراف تنت پیرهنت افتاده یک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم با سنگ زبس که زدنت افتاده از بس به سر و صورت تو سنگ زدند خدشه به عقیق یمنت افتاده سر در بدنت بود که پامال شدی پس دست تو نیست گردنت افتاده برگرد حسین زود حسین برگردانش در خیمه عروس حسنت افتاده