تو مےتوانے روسرے نصفہ نیمہ ات را هے بردارے و دوباره بزارے مےتوانے گاهے بادبزنش کنے مےتوانے مانتوے سفید کوتاه نازک چسبان بپوشے تا گرمت نشود فرض کن اینہا بلد نیستند مثل تو باشند فرض کن اینہا عادت کرده اند بہ این پارچہ ے سیاه در این گرما فرض کن گرمشان نمےشود فرض کن تو روشنفکرے و اینہا امل آخر تو چہ مےدانے چادر ترنم عطر یاس در فضاے غبار آلود دنیاست آخر تو چہ مےدانے حجاب خنکا و زیبایے بہ وجود هر دختر مےنشاند تو مےتوانے خوش باشے بہ عرق نکردن در دنیا خنکاے بہشت گوارایتان دختران چادرے!
+
آنقدر رشیدی که تنت افتاده
اطراف تنت پیرهنت افتاده
یک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم
با سنگ زبس که زدنت افتاده
از بس به سر و صورت تو سنگ زدند
خدشه به عقیق یمنت افتاده
سر در بدنت بود که پامال شدی
پس دست تو نیست گردنت افتاده
برگرد حسین زود حسین برگردانش
در خیمه عروس حسنت افتاده