کاش یکی بود که توی کوچهها داد میزد خاطره خشکیه... خاطره خشکیه... اونوقت همه ی خاطراتتو همونایی که ارزش گرفتن دمپاییِ پاره هم ندارن میریختم تو کیسه و میدادم بهش و میرفت ردِ کارش!
+
آنقدر رشیدی که تنت افتاده
اطراف تنت پیرهنت افتاده
یک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم
با سنگ زبس که زدنت افتاده
از بس به سر و صورت تو سنگ زدند
خدشه به عقیق یمنت افتاده
سر در بدنت بود که پامال شدی
پس دست تو نیست گردنت افتاده
برگرد حسین زود حسین برگردانش
در خیمه عروس حسنت افتاده