عاشق ومجنونت شدم ناخونده مهمونت شدم
کلی پریشونت
شدم امابازم نیومدی.
قهوهی فنجونت شدم شمع توشمع دونت
شدم خاک توگلدونت
شدم امابازم نیومدی.
ابرزمستونت شدم رسوای هیرونت شدم چیک
چیک
ناودونت شدم امابازم نیومدی.
آفتاب وبارونت شدم اشکهای قلبونت شدم
عطرگلاب دونت
شدم اما بازم نیومدی.
دست خودت نیست، زن که باشی
گاهی دوست داری تکیه بدهی....
پناه ببری...
ضعیف باشی...
دست خودت نیست، زن که باشی
گهگاه حریصانه بو می کنی دستهایت را شاید عطر تلخ و گس مردانه اش لا به لای انگشتانت باقی مانده باشد
دست خودت نیست ... زن که باشی
گاهی رهایش می کنی و پشت سرش آب می ریزی و قناعت می کنی به رویای حضورش به این امید که او خوشبخت باشد.
دست خودت نیست،زن که باشی....
خرید شوهر
یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد.
این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد.
اما اگر در طبقه ای دری را باز می کردند باید حتما آن مرد را انتخاب می کردند و اگر به طبقه ی بالاتر
می رفتند دیگر اجازه ی برگشت نداشتند و هرکس فقط یک بار می توانست از این مرکز استفاده کند.
روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند تا شوهر مورد نظر خود را پیدا کنند.
در اولین طبقه، بر روی دری نوشته بود:" این مردان، شغل و بچه های دوست داشتنی دارند.”
دختری که تابلو را خوانده بود گفت: “خوب، بهتر از کار داشتن یا بچه نداشتن است ولی دوست دارم ببینیم بالاتری ها چگونه اند؟ ”
پس به طبقه ی بالایی رفتند…
در طبقه ی دوم نوشته بود: “ این مردان، شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند.”
دختر گفت: “هوووومممم… طبقه بالاتر چه جوریه…؟ ”
طبقه ی سوم: “ این مردان شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند و در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند.”
دختر: “وای…. چقدر وسوسه انگیر… ولی بریم بالاتر.” و دوباره رفتند…
طبقه ی چهارم: “ این مردان شغلی با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی دارند.
دارای چهره ای زیبا هستند. همچنین در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند و اهداف عالی در زندگی دارند”
آن دو واقعا به وجد آمده بودند…
دختر: “وای چقدر خوب. پس چه چیزی ممکنه در طبقه ی آخر باشه؟”
پس به طبقه ی پنجم رفتند…
آنجا نوشته بود:
“ این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند!
از این که به مرکز ما آمدید متشکریم و روز خوبی را برای شما آرزومندیم! ”
شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما…شما
شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما…شما
شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما…شما
شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما…شما
شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما…شما
شما خیلی تنبل هستین چون همه ی ” شما “های بالا رو نخوندین
و حتماً متوجه نشدین که یکی از اونا “سما” هست !.
الان دارین سعی می کنین که” سما ” رو پیدا کنین . . . !
و از اینکه اونو پیدا نکردین نا امید شدین...